۱. مهاجرت کردن دلیل میخواهد نه مهاجرت نکردن.
۲. شما به یک کشور واقعی مهاجرت خواهید کرد. نه به جایی که در خیالاتتان ساخته اید، نه به جایی که تخیل جمعی ما به نام خارج ساخته، و نه به جایی که فیلم های سینمایی، ماهواره یا اینستاگرام به شما نشان میدهند.
۳. روابط ناسالم شما با مهاجرت از بین نمیروند. فقط با افرادی جدید دوباره خلق میشوند.
۴. همه کشورهای خارج» عین هم نیستند. همانقدر که فرانسه برای ایران خارج» است، آمریکا هم برای ایتالیا خارج» است و ژاپن برای همه اینها.
۵. افسردگی یا هر مشکل دیگری با مهاجرت از بین نمیرود. و به احتمال زیاد تشدید میشود. راه درمان افسردگی مراجعه به مشاور، روانشناس یا روانپزشک و تغییر دادن چیزهای کوچک و بزرگ در زندگی است.
۶. بعد از مهاجرت چیزهایی را از دست میدهید که فکر نمیکرده اید از دست میدهید. چیزهایی از دست میدهید که نمیدانسته اید اینقدر مهم هستند. و چیزهایی از دست میدهید که قبلا حتی از وجودشان خبر نداشته اید. پس برای به دست آوردن چیزی مهاجرت کنید. چیزی که به دست آوردنش ارزش از دست دادن هر چیزی را داشته باشد، هر چیزی.
۷. اگر واقعا چیزی دارید که برای به دست آوردنش حاضرید بهای بسیار زیادی بپردازید، مطمئن شوید راهی که میروید به آن ختم میشود. شما اولین کسی نیستید که این چیز را میخواهید و اولین کسی هم نیستید که این راه را برای به دست آوردنش میروید. تا واقعیت وجود دارد خیال بافی راهی از پیش نمیبرد.
۸. یک نفر که به دانشگاه رفته بود به چیزهایی در زندگی رسید. دانشگاه رفتن مد شد و هزاران نفر دنبال او وارد دانشگاه شدند و به جز از دست دادن بهترین سال های زندگیشان، شور و شوق جوانیشان و سلامت جسم و جانشان چیزی نصیبشان نشد. و هنوز هم خیلی ها دانشگاه میروند. این که یک نفر ازدواج کرده و خوشبخت شده دلیل بر این نیست که من هم اگر ازدواج کنم خوشبخت میشوم. داستان مهاجرت هم همین است.
۹. اگر عمرمان بینهایت بود میتوانستیم دنبال چیزهای خوب برویم. ولی هر خوبی، آن چیزی نیست که میخواهی.
۱۰. چرا مهاجران ناموفق که تعدادشان کم نیست برنمیگردند؟ به همان دلیل که زن و شوهری که میبنند اشتباه کرده اند طلاق نمیگیرند و بچه دار میشوند. کارهای زیادی در این دنیا مثل بچه دار شدن وجود دارد. چرا برنمیگردند؟ به همان دلیل که کسی که رفته دانشگاه و دیده چه اشتباهی کرده انصراف نمیدهد و فوق لیسانسش را میگیرد.
۱۱. تو که موقعیت مهاجرت داری چرا نمیروی؟ تو که شرایط ازدواج داری چرا نمیکنی؟ راه رستگاری همه را مدهای جامعه مشخص کرده است و فقط نیاز به داشتن شرایط و موقعیت داریم.
هر کدام ازاین تلگرافها میتوانند یک مطلب بلند یا یک پادکست شوند. با تشکر از سحر که الهام بخش این نوشته شد.
نوشته های مرتبط بعدی:
اهداف من از مهاجرت و بررسی تحقق آن ها بعد از سه سال.
چه کسی باید مهاجرت کند؟
خارج چقدر واقعا خارج است؟
پادکست فارسی رادیو سنگ، این قسمت زندگی در ایتالیا با کار داوطلبانه.
در این قسمت از سری پادکست های یک تجربه» درباره تجربه نه ماه زندگی کردن با یک خانواده ایتالیایی به عنوان کار داوطلبانه حرف میزنم. این شماره را میتوانید از
اینجا بشنوید یا در اپ های پادکستینگ مثل Podcast player و Cast Box کلمه رادیو سنگ» را جستجو کنید. در
کانال تلگرام رادیو سنگ هم میتوانید عضو شوید.
۱
سفر به دور اتاق سفر است ولی نیاز به پول، فراغت چند روزه یا ویزا ندارد. سفری مجانی، بیتحرک و بدون ویزاست برای بیپولها، خستگان و دارندگان پاسپورت کشوری از جهان سوم. سفریست که همسفرت با توست، همینجا کنارت خوابیده و با هم هستید، ولی اگر سر انتخاب بین دبیمال و رویال آلبرت هال به توافق نرسیدید، میتوانید همینطور در آغوش یکدیگر در صلح و آرامش هر کدام به مقصد خود بروید. سفر به دور اتاق چیز زیادی نیاز ندارد و کمتر بهانهای برای سفر نکردن باقی میگذارد. ولی با این همه چیزی نیاز دارد که سفرهای معمولی به آن نیاز ندارند: اتاق.
من اتاقی ندارم که در آن سفر کنم. واضحتر بگویم تا اینجا تمام تلاشم را کردهام که هیچ اتاقی در هیچ جای دنیا نداشته باشم. نمیخواستم پابند شوم. خواستم جایی را پیدا کنم که که شبها وقت خواب همه عضلاتم آرام و شل باشند. بدون هیچ انقباضی، بدون هیچ گرهای. حتی عضلهٔ کوچکی که بین دوتا کتفم دارم. و عضلهای که بین شصت پا و انگشت کناریش را پر میکند. میخواهم آنجا را پیدا میکنم و اسمش را بگذارم اتاقم». تا اینجا آسمان را به سقفی سه چهار متری ترجیح دادهام. البته دست تنها به این مهم دست نیافتهام و مادرم هم با جابهجاییهای پیدرپی، اتاق دوران نوجوانی و یادگار زندگی خانوادگی را یواش یواش به خورد سرزمین مادری داد. و دست آخر تفالهٔ اتاقم شد چند تکه وسیله، ته یک ساک ورزشی مانده کف انباری خانهٔ خواهرم در طبقهٔ منفی یک.
خواسته و ناخواسته اتاقی برای سفر ندارم. ولی دست شستن از سفری چنین نو برایم کار سادهای نیست. پس با کمی تغییر آن را بدیعتر و ممکن میکنم : سفر به دور اتاقی که نیست.
***
-این نوشتههای دنباله دار در روزهای کورونا و خانه نشینی اجباری نوشته میشوند.
-نویسنده فرانسوی اگزوپه دو مستر کتابی با همین عنوان دارد که توسط نشر ماهی به فارسی منتشر شده است.
۲
اتاق را از همان اول میتوان به منظور مسافرت ساخت. چند تابلوی از دورههاو مکاتب مختلف نقاشی به دیوارهایش زد، یک ساعت پاندول دارآنتیک که سر ساعت کوکو-کوکو میکند روبروی در ورودی گذاشت و برای ساخت در از هنرمندان زبردستی که برای ساختن چیزی در ابعاد یک سرمهدان یک ماه وقت میگذارند دعوت کرد. اتاقی با منطق شهرهای توریستی که چیزهایی دارند که فقط به درد توریستها میخورد. نوازنده ویلنی که هر روز از ساعت یازده صبح تا سه بعدازظهر ۶ قطعه پنج دقیقهای را با یک استراحت نیم ساعته ۷ بار پشت سر هم مینوازد و عصرها جایش را به نوازنده ترومپت میدهد. مغازهای که مجسمه پینوکیو، صابون کادویی یا هرچیزی که دیدنش فقط یکیا نهایتا دو بار در زندگی کافیست میفروشد. میتوان هم اتاقی با منطق شهرهای غیر توریستی ساخت و به جای جذابیتی آنی و شدید ولی یکبار مصرف، به دنبال چیزهایی همه جانبهنگرتر از ترشح لحظهای دوپامین در مغز به خاطر حس شگفتی بود. اتاقی میسازم برای زندگی. عنوان را تغییر میدهم: سفر به درون اتاقی تخیل شده برای زندگی.
همانطور که گفتم من هیچ اتاقی ندارم. روزی جایی را اتاقم خواهم نامید که در آن احساس آرامش کنم. آرامش امری پیچیده و کاملا ذهنی و فردی است. یعنی برای هر آدمی متفاوت است و دو فرد در شرایط کاملا یکسان میتوانند تجربه متفاوتی از آرامش داشته باشند. یا دو نفر حالت آرامش را با ویژگیهای روانی متفاوتی توصبف کنند.آرامش را نه میتوان دقیق تعریف کرد و نه میتوان علتهایی به وجود آورنده یا از بین برندهاش را به دقت مشخص کرد. ولی به هر حال با هر تعریف و با هر عللی، میتوان راهها و معیارهایی برای سنجش آرامش مشخص کرد. مثلا میتوان گفت فلانتر بودن یک آدم نشان دهنده آرامش بیشتر آن است. بخش ازین فلانتر بودنها نمودهای فیزیکی هستند. مثلا وقتی آرامتر هستیم عضلاتمان کمتر منقبض هستند و نمود آرامش را میتوانیم در وضعیت فیزیکی بدن ببینیم.
پس بگذارید برای اولین قدم کلید چراغ را به همراه یک پریز برق برای شارژ موبایل و لپتاپ کنار رختخواب بگذارم. طوری که برای خاموشکردن چراغ یا زدن شارژرها به پریز نیازی به کش آوردن بدنم، یا خیزگرفتن و جستزدن و در نتیجه مشوشکردن این بدن نازنین نشوم. آرامش و ناآرامی هم از روان به سمت بدن میآید و خودش را در بود و نبود گرهها و انقباضهای عضلات نشان میدهد، هم از سمت بدن به روان میرود و کشآمدگی یا انقباضی نامطلوب میتواند موجب تجربه ناآرامی شود.
به معنای دقیق کلمه فرزند قرن بیست و یکم هستم و با هر صغری و کبریایی بود کار را از برق و شارژر و شروع کردم و احتمالاً با اینترنت پرسرعت و نامحدود، و به طور کلی فراهمکردن لوازم بزم تکنولوژیک ادامه خواهم داد.
از اینترنت و اینستاگرام و گوگل که پاسخهای پیشفرض این روزها به هر پرسشی، از پیداکردن پارتنر و ازدواج بگیر تا فروش محصولوبازاریابی و تفریحوسرگرمی هستند را که بگذریم، چه چیزی موجب آرامش میشود؟ آرامشی که در آن هیچ باری روی هیچکدام از عضلات و حتی هیچکدام از سلولهایم حس نکنم. چانهام شل باشد و تماس فکهایم بایکدیگر مثل دست پدر روی گلوی قاتل فرزندش نباشد. مثل دست عاشقی باشد که با فشاری کمی بیشتر از درگیرشدن پرزهای پشت دستش گلوی معشوقهاش را لمس میکند و با جریانی پاندولوار با دامنه حرکت سه انگشت بین گردن و چانه بالا و پایین میرود. پلکهایم برای باز و بسته شدن ضربه نزنند وفقط با یک حرکت والسگونه، چند دهم ثانیه آرامتر از پلک زدن معمولی بروند و آرامتر از آن برگردند.
این حال را نه تعداد لایکهای عکسم با فیلتر گوش سگی ایجاد نمیکند. و البته در چینین حالی مخفی کردن شوآف کتابی که خواندهام زیر معرفی کتاب» فکر نمیکنم. گویا چنین حالی نه از آنجا میآید و نه به آنجا میرسد. و حتی چند روز دوری از اینترنت و گوشی میتواند ریشه یا میوه اجتناب ناپذیر چنین حالی باشد.
پریز را هرجای اتاق بگذارم فرقی ندارد. یک جایی همان اطراف، طبق اصول مهندسی که به بچههای هنرستانی یاد میدهند خوب است.
نکاتی در زمینه انتخاب اسم برای فرزند وجود دارد که از دید بسیاری از پدر و مادرها پنهان میمانند. با توجه به تجربیات کودکی و بزرگسالی خودم چند مورد از آنها را با شما به اشتراک میگذارم.
۱. اسم کودک علاوه بر خوش صدایی و داشتن تلفظ راحت در زبان مادری، بهتر است قابل تلفظ در زبانهای دیگر هم باشد. هر چه باشد از بزرگسالی کودکمان خبر نداریم و شاید او علاقه به دیدن و زندگی در جاهای دیگر دنیا پیدا کند. پیدا کردن اسمی که مانند سارا» در اکثر زبانها به راحتی قابل تلفظ باشد سخت است. ولی میتوان از یک سری اسامی که در بیشتر زبانها قابل تلفظ نیستند دوری کرد. صداهایی مانند خ، ق، ه در بسیاری از زبانها وجود ندارند و تلنفظ اسم را برای غیرفارسیزبانان دشوار میکند.
۲. داشتن یک اسم با صورت نوشتاری دشوار میتواند دردسرساز و کلافه کننده باشد. علاوه بر صورت نوشتاری فارسی، به صورت نوشتاری انگلیسی اسم هم باید دقت کرد. در پاسپورت و هرگونه مدرک بینالمللی یا برای ثبتنام در سایتهای غیرفارسی، نیاز به نوشتن اسم با الفبای انگلیسی داریم. به همین خاطر بهتر است از اسامی طولانی که هم نوشتن و هم خواندشان دشوار است دوری کنیم. قبل از انتخاب یک اسم آن را به همراه نامخانوادگی فرزندتان چند با به انگلیسی بنویسید و اسم را از این لحاظ هم سبک و سنگین کنید.
۳. والدین معمولاً به معنای اسم در زبان فارسی یا زبانی که اسم از آن میآیند دقت میکنند. برای این کار میتوان از فرهنگهای لغت و منابع بیشمار آنلاین استفاده کرد و از انتخاب نامی که معنای زیبایی ندارد دوری کرد. نکتهای که مغفول است معنای اسم در زبانهای دیگر است. بهتر است با یک بررسی کوتاه، دست کم معنای این اسم را در زبانهای انگلیسی، عربی، فرانسوی یا هر زبانی که احتمال میدهیم فرزندمان روزی با آن سروکار داشته باشد بررسی کنیم. مثلاً اسم پوپک به انگلیسی به معنای بسته گه» است. همانطور که اسامی خارجی مانند ann» هستند که در فارسی معنای زیبایی ندارند و ایرانیان مهاجر از آن پرهیز میکنند. بهتر است از اینگونه اسامی نیز دوری کنیم.
۴. معانی اسامی که میدانیم را هم بهتر است با مراجعه به فرهنگهای معتبر دوباره بررسی کنیم. برای مثال نام سوگند» را صرفاً به معنای قسم» میدانیم. در صورتی که در فرهنگ معین دربارهٔ این نام آمده است: گوگرد (سوگند خوردن در قدیم خوردن آب آمیخته با گوگرد بوده است . برای تشخیص گناهکار از بی گناه یعنی این که شخص متهم (اما بی گناه ) با خوردن آن اتفاقی برایش نمی افتاد).» یعنی سوگند» نام نوعی زهر بوده است.
۵. اسامی که به گروه ی خاصی اشاره دارند یا هرگونه حساسیت ی، قومی، مذهبی را تحریک میکنند میتوانند مشکلزا باشند. فرض کنید که فردی با نام مسلم» یا شیخالاسلام» در گیر و دار حوادث یازده سپتامبر برای کاری حیاتی درخواست ویزای آمریکا یا کانادا را بدهد. با توجه به هراسافکنیهای دورهٔ حاضر درباره گروههای مختلف به خصوص مذهبی، بهتر است از چنین اسامی پرهیز کرد.
۶. اسم کودک بهتر است با اسامی همنسلانش متناسب باشد. در شهر ما که همه اسامی علی، محمد و اکبر بودند، هممحلهای ما که اسمش آرش بود همیشه مورد تمسخر قرار میگرفت. همینطور در نسل حاضر اسمی مانند عذرا نمیتواند اسمی مناسب باشد. اسامی عجیب غریب میتوانند موجب آزار روحی کودک ما و جدا افتادن از همسالان شوند.
صبحها بعد از انجام کارهای روتین روزانه، برای رفتن به محل کارم آماده میشوم. نه فقط سر کار که تقریبا همه جا را با اتوبوس میروم. پارسال که تازه به فلورانس آمده بودم، یک کارت اتوبوس یکساله خریدم. قیمتش ۱۸۵ یورو یعنی حدود هفتصدهزار تومان بود. با این کارت میتوانم به طور نامحدود سوار تمام خطوط اتوبوس و تنها خط تراموای فلورانس شوم. البته اوایل بلیطهای نود دقیقهای استفاده میکردم. قیمت بلیط نود دقیقه یک یورو و بیست سنت است. یک تکه کاغذ مستطیل شکل که با دستگاهی که داخل اتوبوس هست ساعت سوار شدن روی آن چاپ میشود. با این بلیط از زمان نوشته شده روی بلیط نود دقیقه میتوانیم از تمام خطوط اتوبوس و تراموا استفاده کنیم. آن روزها سعی میکردم کارم زود تمام شود که با همین بلیطی که رفته بودم برگردم. در صورت نداشتن بلیط، مامورهای کنترل بلیط پنجاه یورو جریمتان خواهند کرد. البته خیلی از بچهها جریمه را پرداخت نمیکنند ولی یک روزی یک جایی کارشان گیر خواهد کرد و باید همه را دوبرابر پرداخت کنند.
یک مدل بلیط دیگر، بلیط اساماسی است. من تا حالا استفاده نکردهام ولی میدانم که با ارسال پیام هزینه بلیط از اعتبارت یا حساب بانکیتان کم شده و یک اساماس برایتان ارسال میشود. همین اساماس را میتوان به عنوان بلیط به مامور کنترل نشان داد. این نوع آخر بلیط بهترین نوع برای جعل شدن توسط بچههای ایرانی است. اساماسهایی میسازند و نشان مامور کنترل میدهند. البته همین چند وقت پیش یک بلیط یک ساله جعلی را هم در خانه یکی از دوستان زیارت کردم.
اتوبوسهای فلورانس معمولا مسیر رفت و برگشتشان یکی نیست. یعنی به جای اینکه روی همان مسیری که میروند برگردند، یک دایره طور در شهر میزنند. علت مهم این این مسئله باریکی زیاد خیابانها است. باریکی خیابان ها تاثیر مهم دیگری هم دارد. با کوچک ترین ساخت و ساز یا تعمیری مسیر حرکت اتوبوسها عوض میشود. در هر ایستگاه اتوبوس تابلویی کاغذی یا دیجیتالی هست که مسیر اتوبوسها و ساعت حرکت هر خط را نشان میدهد. بسیار پیش میآید که کاغذی روی تابلو نصب شده که از فلان تا فلان تاریخ مسیر فلان اتوبوس تغییر خواهد کرد. یک بار خوش و خرم از خانه بیرون آمدم که به دانشگاه بروم و دیدم که ایستگاه اتوبوس دم خانهی ما بدون هیچ اطلاع قبلی به طور موقت غیرفعال است» و مجبور شدم ۱۵ دقیقه پیاده بروم تا به ایستگاهی دیگر برسم. علاوه بر ساعات حرکتی که روی تابلوی هر ایستگاه است، میتوان از اپ اتوبوسرانی هم استفاده کرد. اپ اتوبوسرانی برخلاف تابلوهای کاغذی آنلاین است و یا توجه به حرکت اتوبوس مدام به روز میشود و ساعت دقیق رسیدن اتوبوس را نشان میدهند.
از خوابگاه ده دقیقه پیاده میروم و به ایستگاه خط شش میرسم. این فصل گرمترین فصل سال است و هوای بیرون غیرقابل تحمل. اما خوشبختانه همه اتوبوسها کولر دارند. بسته به ترافیک از سی تا چهل و پنج دقیقه توی راه هستم. پانزده دقیقه تا مرکز شهر و بقیه از مرکز شهر تا کمپو دی مارته campo di marte. در راه یا موسیقی گوش میدهم یا کتاب میخوانم. کتابهای هنر درمان و شهرفرنگ اروپا را در همین خط شش خواندم. کنسرتو ویلنهای وینیاوسکی را هم فقط در همین راه گوش دادم. بیشتر صندلیهای وسط اتوبوس با علامت یک فرد عصادار برای معلولین و افراد مسن رزرو شده. من همیشه نصفه عقب اتوبوس مینشینم. ناخودآگاه است. فکر کنم چون در ایران عقب بخش نه بوده و همیشه مجبور بوده ام نصفه جلو اتوبوس بشینم چنین تمایلی پیداکردهام.
هر سفر درونشهری در فلورانس حکم شرکت در یک تور گردشگری را دارد. از پیچ پیچ راهروهای خوابگاهی با قدمت تاریخی و معماری شگفت انگیز بیرون میروم. بعد از کنار ستون سَن فِلیچه san felice رد میشوم. ستونی سنگی به ارتفاع نه و نیم متر که به یاد یکی از جنگهای قرن شانزده در این میدان کوچک نصب شده. از ضلع جنوبی میدان سنت اسپریتو santo spirito و بازار صبحگاهیاش رد میشوم. هیچ وقت نتوانستهام در مقابل وسوسه رد شدن از وسط بازار مقاومت کنم. راهم را کج میمیکنم و از وسط بازار رد میشوم. دو غرفه را از همه بیشتر دوست دارم. آقای گلفروشی که کاکتوسم را از آن خریدهام. کتابفروشی که کتابهای دستدوم بسیار زیبایی دارد.
اتوبوس اول از همه از روی پل کارّایا carraia رد میشود. سمت راست منظره پل سن ترینیتا san trinita و پونته وکّیو ponte vecchio است و سمت چپ بازی آسمان و آب با رنگها. بعد از پل اتوبوس برای پنج دقیقه از بافتی عبور میکند که عمده ساختمانهایش دست کم ارزش ده دقیقه توقف و تماشا دارند. البته جدای از برج کاخ وِکّیو و گنبد کلیسای جامع که از وسط ساختمانها با آدم قایم باشک بازی میکنند.
از اینجا به بعد برای منی که مسیر هر روزهام است جذابیت چندانی ندارد. چشمم را میدهم به کتاب و گوشم را به صدایی که اسم ایستگاهها را اعلام میکند. گهگاهی سرم را بالا میآورم و مردم را نگاه میکنم. فصل گرما است و عمده لباسها تاپ، نیمتنه، تیشرت، شلوارک و شرت جین است. جلوی در وسط، جایی برای ویلچر پیشبینی شده که بیشتر اوقات مسافرها برای گذاشتن چمدان از آن استفاده میکنند. تقریبا روزی نیست که یک توریست آمریکایی آن وسط نباشد. کلا اتوبوسهای فلورانس یک پا گفتگوی تمدنها هستند و اینجا صدای حرف زدن به هر زبانی شنیده میشود، چه از مسافرین و چه مهاجرینی مثل من. دیروز یکی از خیابانها بسته بود و اتوبوس حدود ده دقیقه در ترافیک ماند. دو خانم حدود چهل و پنج ساله که جلوی من نشسته بودند و به زمین و زمان غر میزدند. قرارهایشان را پس و پیش و برای اینکه دیر نرسند برنامهریزی میکردند. به حرفهایشان گوش کردم و هرچه را نفهمیدم در گوگل ترنزلیت سرچ کردم. راه جالبی برای یادگرفتن مکالمات روزمره ایتالیایی بود.
ایستگاه رمتزینی ramazzini پیاده میشوم. به محض پیاده شدن هوا مثل شعلهی آتش توی صورتم میخورد. از روبروی یک فرش فروشی ایرانی رد میشوم. کنارش داروخانه را با دستگاه اتوماتیک فروش کاندومش میبینم. و درنهایت به محل کارم میرسم.
کانال تلگرام
درباره این سایت